مخاطب عزیز! نشستم برای جفتمان مطالب وبلاگ را دسته بندی کردم. البته قبل ان رقصیدم و اوه، مای ،گاد!!! چشم هایم را بسته بودم و اتاق تاریک بود. من به هیچ چیز فکر نمیکردم و حتی به درستی نمیدانستم دارم چه میکنم یا حرکت بعدی چیست! کاملا در لحظه و سماع طور! صد امتیاز مثبت برای من. احساس میکنم مشتی افکار سیاه از سرم چکه کردند و دور شدند. دوش گرفتم و حالا منتظر خواهرم هستم. 
مخاطب عزیز! توی دسته بندی مطلب ها فهمیدم چه قدر زمان زود گذشته و بعد فهمیدم الان اخر ترم اول دانشگاهم! برایم ماچ و بغل بفرستید و ارزوهای خوب خوب کنید بلکه امتحاناتم را خوب بدهم و خاطره ورودم به دانشگاه خوش تمام شود.

پ.ن۱:امروز احتمالا اخرین باری بود که با شاهرخ سر یک کلاس نشستیم. کامل که ندیدم ولی گویا برای اولین بار در زندگی اش مثل ادم لباس پوشیده بود. 
پ.ن۲:گوش شیطان کر البته، روحیه ام به شدت بهتر شده! تن پوینتز تو یو سم! تو یو اند ال یور تلاشز!:))))
پ.ن۳:از بلاک کردن علیرضا نه، ولی از بلاتکلیفی با نازنین در رنجم. 
پ.ن۴:سرایدارمان چه قدر پیر شده!! همین الان زباله ها را تحویلش دادم و دیدم موهایش سفید شده! اینجا خانه خوبیست ولی هیچوقت به من انرژی مثبت نداد! برای خانه جدید ذوق دارم. مستاجر اینجا قرار شده تا بهمن وسایلش را بگذارد کف خانه مان! الله اکبر! زمستان به جز کاکایی ها و بنفشه ها همه چیزش درد دارد!
پ.ن۵:زخم هایم بهترند. خوابم منظم شده و امید دارم فردا صبح زود بیدار شوم:) حالت همیشه خوش نگارینم. باشد که کمتر بنویسی!
پ.ن۶:حال دو تا از دوستانم مساعد نیست. کم شده اند ادمهایی که بتوانم نام دوست رویشان بگذارم. انگشت شمار محض! کاش میشد بغلشان کنم و سرهایشان را توی اغوش بگیرم. از فردا فشرده درس میخوانم تا اخر هفته تایمم را برای دیدار یکیشان خالی کنم. عزیزانم! حداقل کاش بدانند من با همه توانم کنارشان خواهم ماند. و کاش همه توان من چیزی در خور توجه باشد. 

مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها