بچه های گل توی خونه. از خواهرم پرسیدم از "ن" خبر دارد یا خیر. خواهرم نمیدانست روابطم را با او قطع کرده ام و وقتی فهمید تعجب کرد. در وصف چرایی کارم توضیح دادم رابطه ما معطوف به جویا شدن حال هم و داد و ستد اخبار است. اخبار هم دو دسته اند:

۱:کارها و اخبار خوب. که دو حالت دارد->

الف:انهایی که "ن" ازشان تقلید میکند.

ب:انهایی که "ن" ارزو میکند کاش میشد ازشان تقلید کند و چون نمیشود، حسرت میخورد. شاید حسرت، شاید حسادت. 


در توضیح ازاردهندگی مورد الف گفتم تا زمانی که تقلید ها از من نبود، میگفتم دوست عزیز نکن و بقیه قضیه به من ربط نداشت. ولی الان احساس میکنم دارم دوتا میشوم. کسی میخواهد عین من شالگردن ببافد، برنامه زندگی اش را عین من تنظیم کند، همانی را گوش دهد که من و بلاب بلاب بلاب! 

مورد ب را تا وقتی مثال عینی نیاوردم باور نکرد! و بعد گفت اره! میتونم تصورش کنم.

 حالا شما هم تصور کنید: چه قدر دردناک است باذوق به "رفیقت" بگویی میخواهم ساز بخرم یا فلان پسر بهم پیشنهاد داده و با حسادت یا حسرت مواجه شوی! هر دوش هم دردناک! 


۲:اخبار غصه دار، که دوست عزیزمان هرگز نتوانسته به عمق فاجعه پی ببرد. زمانی که باهم در تاریکی قدم میزدیم و من با تمام احساساتم برایش تعریف کردم که شکست عشقی خورده ام کمی گنگ ماند و بعد گفت خب!؟ 

این مورد بر خلاف دو مورد بالا قابل تذکر دادن بود و شاید باورتان نشود! من با تلاش مذبوحانه ای برای درک عمق فاجعه مواجه شدم. وقتی میخواستیم دوتایی برویم سفر دندان من به جراحی نیاز داشت و او تمام تلاشش را میکرد نشان دهد دندان من هم مهم است. البته در عمل ثابت شده بود چیزی که مهم است خواسته های او، ثابت شدن برنامه سفر و خرید به موقع بلیط اتوبوس هاست. حالا اینکه پدر یکی از دوستان صمیمی من افتاده مرده و دندانم انقدری عفونت کرده که نیمی از صورتم ورم دارد به او چه! 

به همه اینها این مورد را اضافه کنید که نامبرده، نتوانست صبر کند تا فلان شب خودم خبر سفر را بهش بدهم! به مادرش گفت به مادرم بگوید سفر کنسل است چون وی رفته و کلاس رانندگی برداشته. حالا اصلا این کلاس رانندگی از کجا امده بود؟ دو ماه پیش من رفته بودم پی گرفتن گواهینامه! دور باطلی از بچه بازی، تقلید و خود چس کنی! 

لازم به ذکر است هیچ چیز به اندازه ی ان قسمت "مادرز" اعصاب مرا خرد نکرد. بعد که برایش توضیح دادم باید مشکلاتش را با خودم در میان بگذارد نه ش _ که تازه ان هم به مادرم_ باز هم نفهمید من از چه حرف میزنم. دور باطلی از درک نکردن عمق فاجعه و بچه بازی! 

حالا این وسط عذاب وجدان مال کیست؟ مال ساجده. چون دیگر نمیتواند مثل قبل رفتار کند. من اخرش هم نمیفهمم چرا ادمها اینگونه میرینند به روابط و بعد همه از من طلبکار میشوند که با فلانی تموم کردی!؟ باباااا عقرب! بابا آبانی! بابا وحشی! 

یس عای عم! ایف ایتس هلپ، یسسسس عای عم. أه.

گاهی نگاهی به دوستانم می اندازم و زیر لب میگویم: گند بزنند به من و این دوست های عتیقه ام. 


پ.ن۳:تازه یادم افتاد، در تمام رابطه من باید نقش یک مادر عاقل "بکن/ نکن" را داشته باشم و همیشه یک خروار پیشنهاد برای بهبود بخشیدن به شرایط داشته باشم. این در حالی است که حتی به سختی میتوانم مشکلات خودم را بیان کنم. چه برسد به گرفتن ادوایس!


مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها