نیمه شب از خواب پریدم و دیدم بچه ها همه خواب اند و اتاق تاریک است. سامان فرمود: از خواب پریدی ساجی. نگران نباشیا حالا باز خوابت میبره. همین طور هم شد. خوابم برد و تا صبح خواب مار دیدم! مارهایی بزرگ انقدر که یکیش سرتاسر عرض حیاطمان پهن بود و قطرش کلفتی ران مرا داشت! 
دو تا سیاه و سبز از زیر در امدند داخل خانه! از توی تراس و درزهای پنجره سرک میکشیدند. و من ترسیده بودم. یکیشان هم بابا را نیش زد! این دومین باریست که خواب مار میبینم. میگویند در تعبیر خوبش ثروت یا خواستگار و در تعبیر بدش دشمن خانگی است! 
صبح که پا شدم دیدم بالشم از تخت افتاده پایین و گردنم درد میکند. گلویم میسوخت و من حس ریفلاکس داشتم. خواب نرم ارام! خدایا چه قدر به یک شب خواب ارام نیاز دارم! دلم اغوش خواهرم را میخواهد. 

پ.ن۱:دیشب تا حد زیادی ذهنم درگیر شاهرخ بود. تا جایی که من میدانم ان ساعت از روز در ان ساختمان فقط ادبیات ارایه میشود و میدانم شاهرخ این ترم ادبیات ندارد! باید احمق باشد که فقط برای دیدن من انجا امده باشد. سی و اندی عکس پروفایل هست. بردار ببین خب! 

مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها