اتفاقا دیشب داشتم با نل صحبت میکردم. گفتم دوستدارم تو یه فرصتی ارشیوم رو به اینجا انتقال بدم. البته قابل کتمان نیست که کامنت ها و خیلی چیزها رو نمیشه مجددا برگردوند.  خب بله. بیخود نبوده وقتی حذف وبلاگ میزدم، انگار داشتم جون میدادم!

علاوه بر ارشیو خودمون، ارشیو بقیه هم ما رو تو خودش نگه میداره و بابت همینه که همیشه معتقد بودم بلاگر حق نداره وبلاگی که کامنت داره یا حتی پستی که کامنت داره رو حذف کنه. خب پس چرا حذف کردم؟ به تو چه مخاطب عزیزم؟:) 

خلاصه! گذری رفتم وبلاگ محسن و دیدم وای چه ارشیو خفنی داره! بعد فکری شدم که من از کی اینجا رو میخوندم و نتیجه این شد که: من از june 2016 میخونمش!!! چیزی حدود سه سال و شش ماه!! اگر بیشتر نباشه تازه! 

اتفاق عجیب این بود که مثلا با دیدن عنوان پست های دو سال پیشش، یادم میافتاد اینو خوندم و بعد در کمال تعجب میدیدم بله! پایین پست کامنت دارم! 

روند بزرگ شدنم _ که در واقع چون ما به سمت گذشته حرکت میکردیم باید گفت روند کوچیک شدنم_ کاااملا مشهود بود! اعتقاداتم به چشم میومد و حسی توام با خنده و اشک رو میکوبید تو صورتم! برای پست پراگماتیسم محسن کامنت گذاشته بودم:شک نکن میاد _خدا میاد_ و کمکش میکنه. 


پ.ن:حالا مخاطب عزیزم! یه بار بهت گفتیم "به تو چه" ناراحت نشو که! ما زبونمون تنده، دلمون قد گونجیشک! 

بی ربط:اریان اهنگش را برایم فرستاده. حس میکنم داستانم با بچه ها شبیه رمان های ۹۸ایا شده! خلاصه اینکه احتمالا بیشتر از اریان و اهنگ و بچه ها خواهید خواند. 


مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها