سرگیجه دارم، گوش راستم گرفته است و صداها توی گوش چپم میپیچد. چشمانم تر و صورتم گر گرفته است. چندباری خواستم به دوستانم زنگ بزنم تا حال و هوایم عوض شود ولی بیخیال شدم. این اولین باری بود که به مادربزرگ گفتم حالم خوب نیست و در امدن این جمله از دهان من جلوی مادربزرگ به حدی غریب است که خودم هم باورش نکرده ام. سامان برایم آب انبه و اب نبات چوبی قرمز خرید. همیشه مغازه اول اب انبه ندارد و دومی دارد و من همیشه این ترتیب را قاطی میکنم. مسیر برگشت را طبق عادت پیاده امدم ولی مدام دستم جلوی صورتم بود و از نورهای چشمک زن مغازه ها پرهیز میکردم. صرع دست و پایم را بسته. دلم یک خواب طولانی میخواهد. 



پ.ن:بین بچه هایی که اخر هفته میبینمشان یک رامتین نامی بود که اصلا از او خوشم نیامد. برنامه کوه فردا به سلیقه خودش تغیبر داد و من هاج و واج ماندم. ادم ها وقیح شده اند. 

پ.ن۲:حالا حالت تهوع هم به شرایطم اضافه شده. 

پ.ن۳:رفتنه، اقای راننده هم مثل من خرد نداشت. بهم گفت ایرادی ندارد اگر کرایه اش را ندهم. جوان با شخصیت و مهربانی بود. قرار شد کرایه اش را کارت به کارت کنم. پس هنوز هم میشود به ادمیزاد دو پا امید داشت. 


مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها