میگه : چته باز؟ یه سبد غصه زدی زیر بغلت انگار اخر دنیاس! 

نگاش میکنم. کتابو از رو زانوم برمیداره لاشو میبنده میذاره کنار: بیا بغلم ببینمت خب. 

پاهامو جمع میکنم. میگه: چیزی نشده که بابا. 

_ دلم تنگه. غروب طوری. دلم تاب بازی میخواد! 

_ میخوای بریم ut? رو اون تاپ بزرگا؟

_نه. دلم تاب بازی میخواد! رو تابای واقعنی! از اونا یه تیکه اهن مستطیلیه که با زنجیر به اهن وصل شدن. چیه این جینگیله مستونا که کفش عین مبله! پشتی داره! دلم تابای بچگیامونو میخواد! دلم بچگیامونو میخواد! دلم میخواد بشینم رو تاب و بی توجه به اینکه چند نفر تو صف منتظرن، چشمامو رو به افتاب ببندم و رنگا رو پشتش مرور کنم! بنفش؟ نیلی؟ 

اون کفشه بود سامان؟ نیلی بود؟ عاشقش بودیم؟ از پامون که کوچیک شد دیگه ندیدیمش!؟ چی شد کفشه؟ 

یادته میشستیم تو قفسه های ویترین نرگس و مآنی گلی کیوی خرد میکردن میذاشتن دهنمون؟ لوس دو عالم بودیم اقای سامان! قد یه قطار نازکش داشتیم! نازمون خریدار داشت. چی شد کفشه سامانی؟ خدا رحمت کنه نرگس رو. دلم تنگ شده براش. 

دیدی دنیا چجور پا گذاشته بیخ خرمون؟ هفته ای یه بار میرفتیم کنج خانه سالمندان دیدن مآنی همونم ازمون دریغ شد بس که داغون شدیم هی. 

ها من دلم تنگه سامانم. چی شد پس روزای خوبمون؟ دلمون میگرفت یه هنزفری پونزده تومنی ورمیداشتیم میرفتیم لب دریا. یه بسته چیپس میخوردیم، میومدیم خونه ماسه هامونو تو اون حوض کوچیکه بغل در حیاط میتدیم انگار غم دنیا از شونه هامون رفته باشه! 

هی الکی بزرگ شدیم. بو میدیم سامان. بو میدیم! چی شد حالا رسیدیم اینجا؟ 

_صحبت کن ساجی. نوبت خودته. 

_نه بگو! تو که از اولشم میخوای بگی افسرده شدم. میخوای بگی باید حواسمو به اضطراب بدم. میخوای بگی دارم غافل میشم از روح و روانم. بگو خب! 

چی شد واقعا سامان؟ ما که چشامون بسته بود داشتیم میگفتیم نیلی؟ کی از پشت چنگ انداخت به بلوزمون مارو کشید پایین؟ اون وقتا مثل الان نبود که سامان! پارکت کجا بود؟! کف زمین بازیا سنگ بود! میخوردی زمین فاک فنای الهی میشدی! دست و دهنم پر خون شد سامان! 

کفشه رو برا چی انداختن دور؟ سامان نرگس چرا مرد؟ بهتر البته. میموند چیو نگاه میکرد؟ سامان نرگس اگه زنده بود الان بچه داشت یعنی؟ مگه امروز جمعه اس من دلم گرفته اخه؟ سامان؟ چت بود اون روزایی که هی گلدون رنگی خریدی گذاشتی رو میز؟ بره چی کلی جینگیله مستون رنگی به دیوارا زدی؟ چی شد دیگه نازمون خریدار نداشت سامان؟ چه قدر هشت عدد بدیه سامان! هشت سالم بود نرگس مرد! چه قدر همه میگن عاشق من بود. چیه زمستون به قران سامان! هر جا میری بوی گل نرگس میاد. دلم بچگیامو میخواد. انقدر کثافت الود نشده بودیم اون روزا. دلمون پاک بود. قد دل گنجیشک! خر بودیم قبول! پروانه ها رو میکردیم تو شیشه قبول! کفش دوزکا رو میگرفتیم قبول! یه چندباری هم با لگد زدیم لونه مورچه ها رو خراب کردیم. تاعونشم دادیما البته. یادته اون دمپایی ابی هارو؟ چه گازی از پاهامون گرفتن بی ناموسای خوش غیرت خونه دوست! 

اره سامان راست میگی. افسردگی دارم. بابا من که خودم دارم بت میگم. خسته شدم. از بس همه رفتن، همه مردن. پس من چرا انقدر موندم سامان؟ انقدر موندم بو گرفتم! پس من چرا پای همه وایسادم؟ هیچوقت صدام در نیومد! میرفتم اعتکاف دعا میخوندم! چه ذوقی ام داشتم! من که همه عمر در دل و دهن خودمو گل زدم سامان. اون اسب چوبیه بودا؟ تو که یادته؟ وایسادیم پشت ویترین مغازه اسباب بازی فروشی. سرمونو گرفتیم بالا به مامان که با چادر سیاه بغلمون بود نگا کردیم گفتیم اینو میخری برامون؟ گفت باشه سر برج. 

سر برج هیچوقت نیومد سامان. الانم همه اسبای چوبی تهران رو خریدن! تموم شده! جنسش خارجیه! دیگه سخت وارد میشه! تو بیست سالگی یه اسب چوبی به چه کارت میاد اصلا؟ افتادی دنبال براورده کردن ارزوهای من! نرگسم که داشت میمرد همه براش از این فازا برداشته بودن. کادو میخریدن! عروسک میخریدن! شکلات میخریدن! خر بودن همشون! حیف شد نرگس. من هیچوقت نمیدونم از زندگی چی میخوام. یه دوره ای فک میکردم میدونم. میخواستم بریک دنسر باشم با دامپزشک. چه گوه های مفتی! میگفتم برات. خر بودن همشون. نرگس اگرم چیزی میخواست، کتاب میخواست! منم نمیدونستم. چند ساله از روی کتابایی که میخونده فهمیدم میخواسته نویسنده بشه. داستان کوتاه نویس احتمالا. لابد میخواسته تو دانشگاه ادبیات بخونه. هیچوقت دست نوشته هاشو ندادن من بخونم. یادمه نقاشیم میکرد. با خودکار ابی! 

چیه این زندگی واقعا سامان جان؟ یکی مثل من یه کلاف سردرگم خسته اس، ادما ریدن به روابط باهاش، با تک تک سلولاش به همه احساس انزجار داره اونوقت مجبوره زنده بمونه. هی بگرده ببینه تو چه رشته ی کوفتی ای میتونه درس بخونه. چه رقصی براش مناسبه و وسطش جا نمیزنه. کی سر برج میشه بتونه اسب چوبی بخره! چجوری میتونه از رشته های این کلاف یه طناب خوشگل برا دار بنا کنه. یکی هم مثل نرگس میخواست کنکور بده، درس بخونه، نویسنده شه، لابد دنیا رو ت بده، افتاد مرد! مررررد! 

این بار از خودم بیشتر از همه خسته ام. دلم تاب بازی میخواد. دلم میخواد بشینم رو اون تابای بچگیام ببینم بابا داره با نسترن بدمین تون بازی میکنه. بعد سرمو بگیرم عقب موهام تو باد موج بخوره و من بگم نیلی؟ 

راس میگی سامان جان. چیزی نشده. هر چی قرار بود بشه تا اینجا شده. الان دیگه نا نداریم وایسیم تا دنیا بعدی رو بزنه.


مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها