به دلیلی که نمیدانم چیست بغض دارم. ماندن توی تخت کلافه ام کرده و دلم میخواهد بروم بیرون قدم بزنم. هوا انقدرس سرد هست که بدانم با دومین گام پشیمان خواهم شد. 

از قبل پیش بینی کرده بودم شنبه روز خوبی نخواهد بود. 

کمی خواب! نباید توقع زیادی باشد. 

مغان صدایم را داری؟ حس و حال ندارم پیامت بدهم. برای نگار یک بغل خواب نرم ارام میفرستی!؟ 


+ هادی پاکزاد گوش میدهم. حتم دارم فردا اگر کسی بگوید بالا چشمت ابرو، صحنه را ترک خواهم کرد. به کجا میگریزم؟ ایده ای ندارم. لابد کافه همیشگی. حالم حتی دارد از ان هم بهم میخورد! کاش میرفتم سفر! کاش میرفتم دیدن دوست هایم! کاش اخر هفته انقدر مزخرف طی نمیشد. این دو هفته که بگذرد، شاید اخر هفته رفتم ماسال! پروردگارا! مدام یادم میرود دیگر توانایی سفر با تور را ندارم. به خاطر رقص نور و ساعت خواب نامنظمش! از هر طرف فکر میکنم به بن بست میرسم. هم اتاقی هایم فیلم پلی کرده اند که ببینند. کاش تنم همین قدر گر گرفته میماند! انوقت وسط این سرما تا سیاره ای دیگر میدوییدم. هادی یک اهنگ دارد که میگوید همه چیز خوب میشه. همان ان. 


مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها