بابت موهای کوتاهم مجبور شدم دخترانگی هایم را بیشتر کنم. از صبح لاکم را ترمیم کردم، فکر لباس بودم، موهای صورتم را برداشتم، بالای ابروها را قیچی کردم و! ارایش کردم! انقدری دیرم شده بود و انقدری کرخت بودم که تا دم گیت ورودی مترو هم با نیم نگاهی به ساعت بخواهم از رفتن منصرف شوم. سه بار هم کاملا از رفتن منصرف شدم! سم گفت که باید ببرمت! به زور هم که شده باید از این هوا درت بیاورم و همین کار را هم کرد! زنگ زده بودم به بردیا و گفته بودم با تاخیر می ایم ولی واقعا توی کتم نمیرفت یک ساعت دیر برسم. 

انقدر از دیدن بچه ها خوشحال بودم که نمیدانستم چه کنم. با بردیا دست دادم. نگران بودم عرفان مذهبی باشد و با دست گیر و گور داشته باشد ولی دستم را بردم جلو. کم کم دارد این توهم مزخرف تا بزرگ تر دست جلو نیاورده و اینها از سرم می افتد. دست بده ساجی جان. با هر که دوست داری دست بده! عرفان _ و البته خیلی های دیگه_ موهایم را تبریک گفتند و من بس شلوغ و خوشحال بودم جواب درست حسابی به هیچکدامشان ندادم! درسا را بغل کردم و رسیدم به جدیدی ها که یکهو نگاهم به ثنا افتاد! بی تفاوت به جمع و واااااای گویان از وسط جماعت توی بغل ثنا خزیدم. پسر کناری کمی نگاهمان کرد و بعد که دید من واکنشی نمیدهم سر به زیر انداخت. برگشتم و گفتم:سلام رصین داداش! چطوری؟

گفت چی؟! ثنا گفت این رضاس! 

رفتم توی اتاق و ادیب را دیدم. به ذوق دست دادم. سالار نامی هم بود که فقط سلامش کردم. لباس هایم را که عوض میکردم ثنا هم امد، درسا هم امد نوا هم امد و یکهو همه امدند ور دلم! خوشحال بودم که این همه دوستم دارند. رفتیم بیرون و روی صندلی کنار نیکا نشستم. امشب فهمیدم خیلی تو دل برو و جیگرو و گوگول است. رضا رو به رویم بود و من هر از گاهی زل میزدم به صورتش که ببینم تفاوتش با رصین چیست! بعد که دیدم از نگاه هایم اذیت نمیشود گفتم اخه واقعا فرقت با رصین چیه؟ درسا را هم در بحث شریک کردم و از خجالتی نبودن رضا خوشحال شدم. رصین رفته بود گیتارش را بیاورد، با گیتار برگشت و با من دست داد.

بردیا اینها، تلوزیون را جمع کرده بودند و عوضش یک چیز کرسی طور پهن بود. بعد از معارفه رفتم نشستم کنار آریان روی همان کرسی طور و گفتم خب چرا اهنگاتو برام نمیفرستی مادر جون؟ بعد تعریف کردم که بچگی هام دلم میخواست رپر شوم و او گفت اتفاقا ترک قبلی دنبال صدای دختر بودم! گفتم:بابا یکم چشماتونو باز کنید! فامیلامون دختر میخوان زن بگیرن، نمیبینن! تو دختر میخوای برات رپ کنه، نمیبینی! پ شماها به چه دردی میخورید؟! خندید. 

بعد من روی همان کرسی ماندگار شدم. سه راند که بازی کردیم آریان افتاد گروه مقابل و رضا و رصین امدند جایش. نمیدانم به رصین چه میگفتم ولی در همان حین وسط را خالی گذاشتم و گفتم بیا رضا جان مادر. بشین اینجا. رضا بین من و رصین نشست و اتفاقات تازه اینجا بود که نمکی شد. وسط اینکه بازی را برایم توضیح میدادند از رضا پرسیدم او بزرگ تر است یا رصین؟ سال و ماهش برام مهم نبود فقط میخواستم بدانم پسر ارشدم کدامشان میشود. و بعد توضیح دادم که شما دوتا و اریان پسرای منید. رصین کمی یبث طور گفت شما متولد کی هستید؟! و بعد گفت خب حالا ما به عنوان مادر احترامتونو به جا میاریم. گفتم نه بابا بحث احترام و اینا نیست که. راحت باشین. 


ادامه دارد


مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها